...دلم لرزش ناقوس مرگ را حس میکند...خدایا بنواز...صدایش خوش ترین آواست...دلم آغوش تو را میخواهد...فقط خودت
یه سلام گرم با طعم بخاری اتاق! الان ساعت از نیمه شب گذشته ومن همچنان به عادت همیشگیم اینموقع میشه جزء بهترین لحظه هام.چون خودمم وخودم...تنها تو اتاقم،توی تاریکی مطلق با لپ تابم ور رفتن! امروزم از صبح به بیهودگی روزای پیشم چشم باز کردم.از وقتی تعطیلات بین ترم شروع شده ومن برگشتم خونه به کلی تنظیمات خوابم ریخته بهم!تنبل شدم.تو خوابگاه بهتر بودم.البته فقط یکمی! خداروشکر این روزا یه کوچولو از استرسام کم شده اما بازم به قیمت قهر بابام... منو بابام جزء معدود پدر دخترایی هستیم که وحشتناک باهم خوبیم وبه هم علاقه داریم.همین موضوعم باعث شد من مشکلمو ازش پنهون کنم که حالا گرچه تقریبا حل شده ولی باعث شده دیگه بابام باهام خوب نباشه...تقصیر خوده خاک برسرمه.پاک اعتماد خالصی که بهم داشتو خراب کردم...ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ........ دلم میخواد بشینم ریز به ریز ماجراهای قشنگی که همیشه تو خونه منو بابام باهم داشتیم اینجا تعریف کنم... شاید تیکه تیکه گفتم.نمیدونم.فعلا که از لحاظ روحی داغونم.داغونه داغون....... شنبه برمیگردم بابلسر.دلم واسه دریا تنگ شده.جدا آرامش عجیبی بهم میده.قدم زدن کنارشو به عمق صداش گوش کردن....
نظرات شما عزیزان:
اگه دوس داشتي لينكم كن بعدخبري بده بلينكم
ممنون
باباي
Design By : Pars Skin |